استیتمنت نمایشگاه
سرامیک به مثابه یک مدیوم خاصیت بسیار جالب و منحصر به فردی دارد. ترکیب هم زمان نقش و فرم، امکان خلقمنیر و مهدی قان بیگی بازگشت به خویشتن را محتوای اصلی آثار خود می¬دانند. زنده کردن میراثی که در طول تاریخ در پس پرده¬ی زمان رفته اند. دو هنرمند پرده زمان را کنار زده¬اند، این میراث را بیرون آورده، غبار روبی کرده اند و با ظرافت و تسلط تکنیکی و هنری به آن¬ها جان دوباره داده اند. جایی سطح را به حجم در آورده¬اند، مثل اسب مینیاتور دوره¬های سلجوقی و ایلخانی، گاهی سررشته¬ی تاریخ را در نقش یا حجمی دنبال کرده¬اند مثل گاو غارنگاره¬های سی تا ده هزار سال پیش از میلاد که دنباله¬اش تا تپه¬ی مارلیک کشیده شده است، گاهی تکرار مینیمال حجمی از دوره¬ی ساسانی مثل خمره¬ای که با خط کوفی و لعاب نیشابور و تلالو زرین فام مزین شده و بازی¬ها و خلق¬های دیگر. پیچیدگی سرامیک به عنوان مدیوم در این است که هنرمند دو چیز خلق می¬کند. یک فرم و یک نقش. بعد آنها را به دست آتش می-سپارد و به انتظاری سخت تن می¬دهد که رنگ¬ها و رنگ دانه ها و لعاب هایی که روی احجام نقش انداخته اند سر آخر موقع بیرون آمدن از کوره چه سرنوشتی پیدا می¬کنند. حال آنکه یک لعاب را باید گاهی صد بار و بیشتر در کوره گذاشت و امتحان کرد که سر آخر نتیجه¬ی دلخواه را به دست دهد. برای هر دو هنرمند ادبیات از ارکان جدا نشدنی زندگی¬ست. شعرا و ادیبان کهن و نو را می¬شناسند و به دید تحقیق به آنها نگاه می¬کنند. در آثارشان همیشه رد پای ادبیات دیده می¬شود. از کتیبه¬ی اخوان، داروگ و می¬تراود مهتاب نیما، مولانا، سعدی، حافظ، سالهاست آثار این بزرگان را گاه در نقش و گاه در فرم تصویر کرده¬اند. به قول خودشان که بارها ازشان شنیده¬ام:" مگر می¬شود آدم کار هنری بکند و ادبیات خودش را نشناسد؟" و باید به حق گواه بدهم که دو هنرمند ادبیات خودشان را می¬شناسند. این را در زندگی روزمره و در تک تک آثارشان می¬توان پیگیر شد. اما فردوسی جایگاه ویژه¬ای دارد. تصویر ساز است، قصه گوست، صحنه آراست و اسطوره پرداز است. رنگ و نور و صدا و دیگر عناصر صحنه را مثل یک قاب نقاشی چیدمان می¬کند و جان می¬دهد. بعد از سال¬ها مطالعه و تحقیق روی شاهنامه، آثاری خلق شده¬اند که با حفظ رنگ و بوی اسطوره، قاب¬های کلام فردوسی را به تصویر در آورده¬اند. به تصویر کشیدن اسطوره حساسیتی دو چندان دارد. در این آثار، فاصله¬ی میان هنرمند و مخاطب از میان رفته است. آثار با حفظ وجه رئالیستی خود، عناصری را جا گذاشته¬اند. آدم¬های بی صورت، صورت¬های معلق در فضای مبهم، خطوط بیرونی بدن بدون جزییات، مخاطب را دعوت به همکاری برای خلق مجدد اثر می¬کند. وجه انتزاعی این آثار، تعامل با بیننده¬ی اثر است. مخاطب با دید کار همه چیز را نمی¬بیند! در نهایت مجاب می¬شود در ذهن¬اش، برای هر صورت یک فضا و همچنین برای هر فضا یک صورت نقاشی کند. از ایشان شنیدم: "تولد دوباره¬ی من در استان سمنان رخ داد. اینجا از همه¬ی آدم¬ها یاد گرفته¬ام. زنی که عاشق آفتاب بود و خانه¬اش سقف نداشت، چوپانی که با درختان و نهر آب صحبت می¬کرد، اقوام گوناگون و بی¬شمار مردم فرهیخته." این خاصیت یادگیرنده¬گی همیشه و همه جا به دنبال دو هنرمند هست. جایی دیگر شنیدم:" ما از شاهنامه آموخته¬ایم. از گلستان و بوستان و دیگران. اما گویش سمنانی را هم کم نباید گرفت. از ادبیات استان سمنان خیلی چیزها یاد گرفته¬ایم."